کد مطلب:106631 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:157

نامه 007-به معاویه











[صفحه 602]

نامه ی دیگر حضرت به معاویه: محبره: آرایش یافته تنمیق: زینت دادن نامه هجر یهجر هجرا: موقعی كه شخصی هذیان بگوید، یا در سخن گفتن به فحش و ناسزا پردازد. لغط: صدا و هیاهو خبط: در اصل، حركت نامنظم، و خبط عشواء، به شتر ماده ای گفته می شود كه بیناییش ضعیف باشد. (پس از حمد خدا و نعت پیامبر، اندرزهای پی در پی تو، به همراه نامه ی تزیین شده ات كه با گمراهیهای خویش مزین كرده و با سوء رایت امضا كرده ای، به من رسید. این نامه از مردی است كه دیده ی بصیرت ندارد تا باعث هدایتش شود و راهنمایی ندارد، تا ارشادش كند، هوای نفس او را به سوی خود فرا خوانده و او این دعوت را اجابت كرده و گمراهی او را به طرف خود می كشاند، و او به دنبالش می رود، از این رو، هذیان بسیار می گوید و در گمراهی، سرگردان است. این نامه، پاسخ نامه ای است كه معاویه به آن حضرت نوشته، و صورت نامه چنین بود: از معاویه بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب: پس از ثنای خدا و نعت پیامبر، اگر بر طبق رفتار ابوبكر و عمر رفتار كنی من با تو جنگی ندارم، و مبارزه ی با تو را جایز نمی دانم، اما آنچه بیعت من را با تو، تباه و ناروا ساخته است كار خطای تو، درباره ی عثما

ن بن عفان می باشد، اهل حجاز تا وقتی حكومت بر مردم داشتند كه به حق عمل می كردند اما موقعی كه حق را ترك كردند، اهل شام بر آنها و سایر مردم حكومت یافتند. به جان خودم سوگند، دلیل تو برای اثبات حقانیتت بر اهل شام، مانند دلیلی كه بر اهل بصره داری نیست و نیز حجتی كه بر من داری مثل حجت بر طلحه و زبیر نیست، زیرا اهل بصره با تو بیعت كرده بودند، اما شامیان بیعت نكردند، و نیز طلحه و زبیر با تو بیعت كردند اما من بیعت نكردم، البته فضیلتی كه در اسلام بر دیگران داری و خویشاوندیت را با پیامبر خدا و نسبتی را كه با هاشم داری می پذیرم و مخالفتی با آن ندارم، والسلام. امام (ع) در پاسخ وی چنین نوشت: از بنده ی علی فرمانروای مومنان به معاویه پسر صخر، پس از حمد خدا و نعت پیامبر، نامه ات به من رسید، نامه ی مردی كه... تا كلمه ی خابطا، و سپس می فرماید: گفتی كه آنچه مایه ی ناروایی بیعتت با من بوده گناه من درباره ی عثمان می باشد، به جان خودم سوگند من در این قضیه یكی از مهاجران بودم آنچه آنان انجام می دادند من هم چنان می كردم و این بدیهی است كه هیچ گاه خداوند آنها را بر امر خلافی گرد نمی آورد و دیده ی حق بینشان را كور نمی كند، و اما آنچه خ

یال كرده ای كه اهل شام حاكم بر اهل حجازند، تو فقط دو نفر مرد از قریشیان شام بیاور كه در شورای اهل حل و عقد شایستگی آنها برای خلافت پذیرفته شود، و اگر چنین امری در مخیله ی خود بپروری تمام مهاجرین و انصار، تو را تكذیب می كنند، اما من می توانم از قریشیان حجاز چنین دو نفری برای تو بیاورم، و آنچه كه گفتی میان اهل شام و بصره و میان خودت و طلحه و زبیر، در امر بیعت فرق می باشد، به جان خودم قسم كه مطلب یكی است و هیچ فرقی در میان نیست، و اما فضیلت من در اسلام و خویشاوندیم با رسول خدا و موقعیتم در بنی هاشم را نمی توانی انكار كنی و اگر می توانستی بطور قطع انكار می كردی، والسلام. اما بعد فقد اتتنی... بسوء رایك، معاویه پس از آن كه پاسخ این نامه ی خود را از حضرت دریافت كرد و در مقابل استدلالهای امام، فرو ماند، دوباره نامه ای پندآمیز به حضرت نوشت و به اصطلاح، امام را موعظه و نصیحت كرد، جمله ی بالا آغاز نامه ای است كه حضرت در پاسخ نامه ی پندآمیز معاویه مرقوم فرموده است كه چنین آغاز شده بود: (اما بعد، ای علی، از خدا بپرهیز، و حسد را از خود دور كن كه اهل حسد سودی نمی برند، و پیشینه ی نیك خود را با كارهای ناپسند تازه ات فاسد و ت

باه مساز، زیرا ارزش اعمال بسته به عواقب آن می باشد، و خود را بیهوده بر آن مدار كه از طریق باطل برای كسی كه ذی حق نیست اثبات حق كنی، زیرا اگر چنین كاری انجام دهی خود را گمراه و عملت را تباه كرده ای، به جان خودم سوگند، سزاوار است كه سوابق نیك گذشته ات تو را مانع شود از آن كه جرات پیدا كنی تا خونهای مردم را به ناحق بریزی و آنان را از رعایت كردن حلال و حرام دور كنی، پس سوره ی فلق را بخوان و به خدا پناه ببر و از شر آنچه آفریده و از شر نفس حسودت آنگاه كه به حسد خود عمل كند. خدا دلت را مسدود كند و موی پیشانیت را بگیرد و در توفیق تو شتاب كند كه من خوشبخت ترین مردم در این امور هستم. والسلام.) امیرالمومنین در پاسخ این نامه ی معاویه، نامه ی مورد شرح و تفسیر را با اضافاتی كه نقل می شود مرقوم فرمود: اما بعد فقد اتتنی منك موعظه... بسوء رایك، و پس از این جمله ها كه در متن نهج البلاغه ذكر شده، این عبارات بوده است كه ترجمه ی آن ذكر می شود، و نامه ای از تو آمده است كه بی شباهت به خودت نیست و همین امر تو را برآن داشت كه بر چیزی بتازی كه سزاوار تو نیست و اگر نبود آگاهیم از حال تو، و از آنچه رسول خدا درباره ی تو فرموده است، كه ن

اگزیر واقع شدنی است، همانا تو را موعظه و نصیحت می كردم، اما می دانم كه موعظه ام در كسی كه استحقاق كیفرش حتمی است و از عذاب الهی بیمی ندارد نه بزرگوارانه، به خدا امیدوار و نه بطور جدی از خدا برحذر است، تاثیر ندارد، پس تو را در همان گمراهی و سرگردانی و نادانیت رها می كنم، این تو و دنیای در گذر، با آرزوهای بر باد رفته ات، كه خداوند عالم و قادر، در كمین ستمكاران است، بهوش باش كه من، از آنچه پیامبر خدا درباره ی تو، و مادر و پدرت فرموده است، آگاهم. والسلام. دلیل بر آن كه این نامه ی شماره 7، پاسخ نامه ی نخستین معاویه نیست آن است كه نامه ی اول معاویه مشتمل بر پند و موعظه نبود كه حضرت در پاسخ از آن یاد كرده است، اما مرحوم سیدرضی چنان كه عادتش بر رعایت نكردن این امور است قسمتی را كه در پاسخ نامه اول است به این نامه افزوده است. اكنون به شرح مورد سخن می پردازیم: حضرت در این نامه گفته های معاویه را مورد مذمت و انتقاد قرار داده است. و واژه ی موصله یعنی سخنی كه از حرفهای مردم گرفته شده و با انشایی زیبا نوشته باشند و امام (ع) آرایشی را كه معاویه به سخنان خود داده بود از گمراهی وی دانسته است، زیرا رنجهایی را كه در مرتب ساختن

نوشته ی خود به منظور اندرز دادن به امام تحمل كرده بود به این دلیل بود كه اعتقاد داشت، خودش برحق و امام (ع) بر خطاست، و روشن است كه این عقیده، گمراهی و انحراف از مسیر الهی می باشد و نیز چون از روش نامه نگاری بیگانه بوده و نمی توانسته كلمات بجا، به كار برد، سخنش با وصله های نامناسب و آرایش جاهلانه تنظیم یافته بود، و به این علت اثر تكلف در به كار بردن كلمات وی مشاهده می شد، به این دلیل حضرت نامه ی وی را برخاسته از گمراهیش دانسته است. امام (ع) در این نامه، لفظ بصر، را برای عقل استعاره آورده است، زیرا برای عقل نوری است كه به آن وسیله صور معقولات را درك می كند چنان كه دیده ی آدمی با نور خود صور محسوسات را درك می كند و سپس این دیده ی مستعار را كه هدایت كننده ی او در راه حق می باشد، از وی سلب كرده است، به این دلیل كه خردش از درك حقایق دین و مقاصد آن و وجود مصلحتهای كلی كه مطلوب شارع است، كوتاه بوده است، بنابراین برای عقل او، نه، دیده ای است كه او را در این امور راهنمایی كند، و نه پیشوایی برحق و یا اندیشمند صالحی كه وی را به سوی طریق حق ارشاد كند، و به این سبب ناچار هرگاه هوای نفسش وی را به خود دعوت كند پاسخ مثبت می د

هد، و اندیشه های ظالمانه و گمراه كننده ی نفس را كه بر خلاف فرمان الهی است مشتاقانه می پذیرد و پیروی می كند و لازمه ی این امر آن است كه به ژاژخایی و یاوه گویی بپردازد، پس با سر و صدا و هیاهو، حرفهای ناشایسته ای از وی صادر می شود و از راه خدا منحرف، و كوركورانه در كویر ضلالت، سرگردان و در دین خدا به بی تقوایی دچار و با ذلت و خواری به هلاكت می رسد. دو كلمه ی لاغطا و خالطا، حال می باشند.

[صفحه 602]

مروی: فكركننده مداهنه: ظاهرسازی، خود را به كاری راضی نشان دهد و در حقیقت مخالف باشد. در قسمت دیگری از این نامه چنین می گوید: به دلیل این كه بیعت یكبار بیش نیست، تجدید نظر در آن راه ندارد و اختیار فسخ در آن بی مورد است هر كس از این بیعت، سربتابد طعنه زننده و عیبجو خوانده می شود و آن كه درباره ی رد و قبولش تردید كند اهل شك و نفاق می باشد.) لانها بیعه، ضمیر برای قبل از ذكر است و مرجعش بیعه می باشد مثل آیه ی قرآن: (فانها لا تعمی الابصار) كه به ابصار برمی گردد، احتمال دیگر آن است كه این ضمیر به مطلبی برمی گردد كه از موقعیت بیعت در سخن امام به دست می آید، آن جا كه فرموده است: به جانم سوگند حقیقت امر در مورد بیعت جز نیكی چیزی نیست، یعنی وظیفه ی اهل بصره و شام، و طلحه و زبیر نسبت به بیعت من یكی است، خلاصه ی مطلب: همان طور كه بیعت من، برای آنان الزام آور است، برای تو نیز مسوولیت آفرین می باشد، و سپس با یك قیاس مضمر از شكل اول، حجت و دلیل مطلب مذكور را بیان فرموده و صغرای آن این است كه این بیعت یكپارچه ای است كه به اتفاق اهل حل و عقد از امت محمد (ص) یعنی مهاجرین و انصار تحقق یافته است، و كبرای آن مقدر

است یعنی هر بیعتی كه به این نحو، واقع شود، مورد تجدید نظر قرار نمی گیرد و كسی را یارای تردید در آن نیست، و این الزام آوری كبری، از مطالب راجع به بیعت با خلفای سه گانه معلوم می شود كه هیچكس نمی توانست در آن تجدید نظر و اظهار عقیده كند، زیرا مهاجرین و انصار در آن شركت داشتند. در آخر امر، به بیان حكم آنان كه در بیعت با او احساس وظیفه نمی كنند پرداخته و آنها را دو گروه می داند: گروهی كه به طور كلی از بیعت خارج شده و در حقانیت آن، طعن و تهمت روا می دارند، كه واجب است با آنان مبارزه و جنگ كرد، تا به آن گردن نهند و به اطاعت امام درآیند زیرا مومنان و اهل حل و عقد آن راه را انتخاب كرده اند، گروه دیگر آنان كه توقف كرده و در صحت آن شك و تردید دارند، اینها اهل مداهنه اند كه نوعی از نفاق است و لازمه ی آن، شك در وجوب پیروی مسیر اهل ایمان و راه خدا می باشد. توفیق دهنده خداست.


صفحه 602، 602.